من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
رود خردی که به دریا میرفت -- -- از: هوشنگ ابتهاج (سایه) -- پ.ن: سپاس از کسی که برای اولین بار، این شعر را به من و مرا به این شعر معرفی کرد.
نظرات شما عزیزان:
چه به سر داشت؟
چه آمد به سرش؟
سینه میسود به خاک
سر به خارا میکوفت
چاله را با تن خود پر میکرد
تا سرانجام از آن رد میشد
آه، آن رود روان دیگر نیست
گر فرومانده، زمینش خورده ست
گر رسید ست به دریا، دریاست
رود رفته ست و در این بستر خشک
چالهای است و در او مشتی آب
که زمین میخوردش
قصه اینست که آن آب منم!
پی نظر : یه نظر بذار صد تا جواب بگیر
پاسخ:
به نظرم الان نظرم راجع به پینظرت هیچ نظری نداره !